تق تق تق ... در زدند. گوشو خرگوشه دوید در را باز کرد. یک سبد توتفرنگی از لای درآمد تو. آقا کلاغه از پشت در گفت: «این توتفرنگیها را برای خارپشت خانم آوردم؛ اما خانه نیست. میشود وقتیکه برگشت؛ سبد را به او بدهی؟» گوشو گفت: «باشد» و سبد را گرفت و پشت پنجره گذاشت؛ اما همینکه برگشت از پشت سر صدایی شنید. نگاه کرد. لپو؛ برادر کوچولویش را دید که روی پنجههای پایش ایستاده بود و میخواست توتفرنگی بردارد. گوشو سبد را ...
دوستان عزیز، جهت مطالعه کل مطلب، (pdf) زیر را دانلود نمایید.