همان دیروز، وقتی از قربانگاه برگشتیم، کلهها را سپردیم دست تیغ، سرم را کامله مردی زد و من هم رفتم سر یک از بچهها را بزنم، زدم توی سرش و چند جای سرش را زخم و زار کردم و صدایش را هم در نیاوردم و طرف از بس پوست کلفت بود اگر پوست سرش را هم میکندم، باز ملتفت نمیشد!
در ادامه میتوانید بخشی ازداستان پرستو در قاف را مشاهده نمایید.