آوردهاند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیل اعتذار این بر زبان راند:
گفتم که چونا گه آمدی، عیب مگیر / چشم تر و نان خشک و روی تازه
ادامه