از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این مدت سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با این حال، بیشتر معلمان برای خواندن انشا، خسرو را پای تخته صدا میکرد، نمرههایش بیست بود. وقتی معلم دفترچۀ من یا مصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمیداشت و انشایی میساخت و با صدای گرم و رسا به اصطلاح صفحۀ سفیدی را باز میکرد و ارتجال امروزیها « اجرا میکرد» و یک نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسنت تحویل میگرفت و مثل شاخ شمشاد میآمد و سر جای خودش مینشست ...