هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.ماهیان این سخن بشنودند؛ آن که حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک روی به کار آورد و از آن جانب که
داشتیم خرید میکردیم که بابا به تلفن مامان زنگ زد و گفت: «مهمونا اومدن.» مامان با عجله خریدهایش را تمام کرد و برگشتیم خانه. وقتی به خانه آمدیم، یک راست رفت توی آشپزخانه و آتش سماور را زیاد کرد. همینطور که داشت استکانها را توی سینی میچید، از من پرسید
درخت پیر و خمیده و گرهگورهای توی باغی است؛ بابابزرگ درختهاست. تمام شاخههای درخت خشک شده، جز یک شاخه که هنوز زنده است و چند گلابی لابهلای برگهایش پنهان کرده. درختهای
باور داشتم سعدی شعرش را برای مشق خط گرفته است و گرنه، «بار درخت علم» این نبود. خط من خوب بود. یعنی در حد شاگرد دبستان در خط، نمرههای خوب گرفتم و جایزهها بردم. اول بار، سال دوم دستان، جایزهام دادند: زنگ خط بود، معلم آمد
آفتاب بود که جهان تاریک را روشن کرد، پس به غروب محجوب شد. نی سحاب بود که خشکسال فتنه زمین را سیراب گردانید، پس بساط درنوردید. شمع مجلس سلطنت بود، برافروخت، پس بسوخت، گل بستان شاهی بود، باز
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند. سبب آنکه نمیبینم از ایشان کرداری موافق گفتار
در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.ماهیان این سخن بشنودند؛ آن که حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک روی به کار آورد و از آن جانب که
داشتیم خرید میکردیم که بابا به تلفن مامان زنگ زد و گفت: «مهمونا اومدن.» مامان با عجله خریدهایش را تمام کرد و برگشتیم خانه. وقتی به خانه آمدیم، یک راست رفت توی آشپزخانه و آتش سماور را زیاد کرد. همینطور که داشت استکانها را توی سینی میچید، از من پرسید
درخت پیر و خمیده و گرهگورهای توی باغی است؛ بابابزرگ درختهاست. تمام شاخههای درخت خشک شده، جز یک شاخه که هنوز زنده است و چند گلابی لابهلای برگهایش پنهان کرده. درختهای
باور داشتم سعدی شعرش را برای مشق خط گرفته است و گرنه، «بار درخت علم» این نبود. خط من خوب بود. یعنی در حد شاگرد دبستان در خط، نمرههای خوب گرفتم و جایزهها بردم. اول بار، سال دوم دستان، جایزهام دادند: زنگ خط بود، معلم آمد
آفتاب بود که جهان تاریک را روشن کرد، پس به غروب محجوب شد. نی سحاب بود که خشکسال فتنه زمین را سیراب گردانید، پس بساط درنوردید. شمع مجلس سلطنت بود، برافروخت، پس بسوخت، گل بستان شاهی بود، باز
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند. سبب آنکه نمیبینم از ایشان کرداری موافق گفتار