هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
جنگ روزها طول کشیده بود. مسلمانان هنوز نتوانسته بودند بر دشمن پیروز شوند و تمام قلعههای خیبر را فتح کنند. سربازان خسته و گرسنه بودند و غذایی برای خوردن نداشتن. گاهی مجبور بودند هر کدام با یک خرما شکم خود را سیر کنند
در ادامه میتوانید به این فایل صوتی
به این داستان گوش کنید و به لحن خواندن آن توجه نمایید. شما هم سعی کنید که داستانی را با لحن مناسب برای دوستانتان بخوانید
یکی از گونههای نوشتاری که با فضای نوشتههای ذهنی همخوانی دارد، «داستانینوشتن» است. هدف از داستانگونه نويسی، اين است كه افزون بر رعايت شيوهها شگردهايی كه تاكنون فراگرفتيم، گامهای زير را هم برداريم و از اين پلكان عبور كنيم
آشنایی با درس: وقتی بوعلی، کودک بود: شوهر مهربان، دست ستاره، همسر ناتوان خود را که تازه از بستر بیماری برخواسته بود در دست داشت و خداوند را به خاطر بهبودی او شکر می کرد گفت «اینک به شکرانه این رحمت الهی، باید گوسفندی را که نذر کردیم، قربانی کنیم و
مادر قبل از رفتن مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: مریم جان دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمیگردم. مهمانی که همه دوستش داریم. میدانم که تو هم دوستش داری. پدر هم با خنده گفت: بله مریم جان
پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبیها عشق بورزی و نیکان و نیکوییها نیز به تو روی بیاورند.
آرزو دارم دوستانی داشتی باشی، برخی نادوست و برخی دوستدار که دست کم، یکی در جمعشان مورد اعتمادت باشد. چون زندگی
جنگ روزها طول کشیده بود. مسلمانان هنوز نتوانسته بودند بر دشمن پیروز شوند و تمام قلعههای خیبر را فتح کنند. سربازان خسته و گرسنه بودند و غذایی برای خوردن نداشتن. گاهی مجبور بودند هر کدام با یک خرما شکم خود را سیر کنند
در ادامه میتوانید به این فایل صوتی
به این داستان گوش کنید و به لحن خواندن آن توجه نمایید. شما هم سعی کنید که داستانی را با لحن مناسب برای دوستانتان بخوانید
یکی از گونههای نوشتاری که با فضای نوشتههای ذهنی همخوانی دارد، «داستانینوشتن» است. هدف از داستانگونه نويسی، اين است كه افزون بر رعايت شيوهها شگردهايی كه تاكنون فراگرفتيم، گامهای زير را هم برداريم و از اين پلكان عبور كنيم
آشنایی با درس: وقتی بوعلی، کودک بود: شوهر مهربان، دست ستاره، همسر ناتوان خود را که تازه از بستر بیماری برخواسته بود در دست داشت و خداوند را به خاطر بهبودی او شکر می کرد گفت «اینک به شکرانه این رحمت الهی، باید گوسفندی را که نذر کردیم، قربانی کنیم و
مادر قبل از رفتن مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: مریم جان دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمیگردم. مهمانی که همه دوستش داریم. میدانم که تو هم دوستش داری. پدر هم با خنده گفت: بله مریم جان
پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبیها عشق بورزی و نیکان و نیکوییها نیز به تو روی بیاورند.
آرزو دارم دوستانی داشتی باشی، برخی نادوست و برخی دوستدار که دست کم، یکی در جمعشان مورد اعتمادت باشد. چون زندگی