هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
خارکش پیری با دلق درشت / پشتهای خار همی برد به پشت
لنگلنگان قدمی بر میداشت / هر قدم دانه شکری میکاشت
کای فرازنده این چرخ بلند / و ای نوازنده دلهای نژند
سال تحصیلی جدید آغاز شده و مایک دفتر و خودنویس نو خریده است. در همان اولین روز باید تکلیف ریاضیاش را بنویسد. اگرچه این درس مورد علاقه او نیست، اما با خودنویس نو در دفتر نو نوشتن واقعا کیف دارد. او حالا تلاش میکند تا دفتر تازهاش خوب و قشنگ بماند. در روز
دانش آموز عزیز؛ در این فیلم آموزشی در رابطه با زندگی نامه و دلاوری های شهید رئیسعلی دلواری صحبت شده است
یک موش صحرایی رفیقش را که در خانه شهری میزیست دعوت کرد که با او در دیه شام بخورد رفیقش با شادمانی پذیرفت، ولی وقتی دریافت که طعام عبارت است از جو دانه و ذرت، به میزبان خویش گفت« دوست من اجازه بده به شما بگویم که شما مانند یک مورچه زندگانی میکنید
صبح روز بعد، ساداگو، در حالی که به آرامی چشمانش را میگشود، به نظرش آمد که صدای آشنا مادرش را میشنود اما به جای صدای آشنا، همهمه نا آشنا بیمارستان به گوشش خورد. ساداکو آهی کشید و آرزو کرد که ای کاش آن چه را که اتفاق افتاده بود در خواب میدید، اما وقتی صد
به دستها بیش تر از گذشته نگاه میکنم و میاندیشیم به زمانی که تو مرا متوجه دستهایم کردی
خارکش پیری با دلق درشت / پشتهای خار همی برد به پشت
لنگلنگان قدمی بر میداشت / هر قدم دانه شکری میکاشت
کای فرازنده این چرخ بلند / و ای نوازنده دلهای نژند
سال تحصیلی جدید آغاز شده و مایک دفتر و خودنویس نو خریده است. در همان اولین روز باید تکلیف ریاضیاش را بنویسد. اگرچه این درس مورد علاقه او نیست، اما با خودنویس نو در دفتر نو نوشتن واقعا کیف دارد. او حالا تلاش میکند تا دفتر تازهاش خوب و قشنگ بماند. در روز
دانش آموز عزیز؛ در این فیلم آموزشی در رابطه با زندگی نامه و دلاوری های شهید رئیسعلی دلواری صحبت شده است
یک موش صحرایی رفیقش را که در خانه شهری میزیست دعوت کرد که با او در دیه شام بخورد رفیقش با شادمانی پذیرفت، ولی وقتی دریافت که طعام عبارت است از جو دانه و ذرت، به میزبان خویش گفت« دوست من اجازه بده به شما بگویم که شما مانند یک مورچه زندگانی میکنید
صبح روز بعد، ساداگو، در حالی که به آرامی چشمانش را میگشود، به نظرش آمد که صدای آشنا مادرش را میشنود اما به جای صدای آشنا، همهمه نا آشنا بیمارستان به گوشش خورد. ساداکو آهی کشید و آرزو کرد که ای کاش آن چه را که اتفاق افتاده بود در خواب میدید، اما وقتی صد
به دستها بیش تر از گذشته نگاه میکنم و میاندیشیم به زمانی که تو مرا متوجه دستهایم کردی