هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
در وقتی که من در سر سماوار نشسته چاينکِها را با لتَّه تازه میكردم، یک بچه از مهمانخانه برآمده پیش من آمده که به من هم قد، اما از من باریکتر مینمود و او دلگيرانه به لب صُفّه نشسته خودبهخود گفت: «در اينجا لااقل يَگان كس يافت نمیشود كه آدم با
خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بیوقت، هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند
ما همگی اعتقاد داريم كه بايد خدا را كشف كرد. دريغا كه نمیدانيم همچنان كه در انتظار او به سر میبريم، به كدام درگاه نياز آوريم. سرانجام اين طور نيز میگوييم كه او در همه جا هست؛ هر جا و نايافتنی است
بخوان بیندیش زیر آسمان بزرگ: روزی از روزها، پیرمردی به نوه اش گفت: «من دیگر پیر شده ام و مدت زیادی از عمرم باقی نمانده است. دلم می خواهد پس از مرگم ثروتم به تو برسد؛ اما پیش از انکه این ثروت مال تو شود، باید راز زندگی را پیدا کنی و برایم بیاوری»
آخرین گام در قصهگویی خوب پایان دادن قصه است. قصهگو با کند کردن سرعت بیان و پایین آوردن آهنگ صدای خود، قصه را به پایان میبرد
روزی از روزها دو دوست با یکدیگر به جنگل رفتند. آنها سرگرم گفتوگو و بگو بخند بودند که ناگهان با خرسی روبهرو شدند. یکی از آنها که به شدت ترسیده بود، بالای درختی رفت و میان شاخهها پنهان شد. دیگری که پایین درخت مانده بود
در وقتی که من در سر سماوار نشسته چاينکِها را با لتَّه تازه میكردم، یک بچه از مهمانخانه برآمده پیش من آمده که به من هم قد، اما از من باریکتر مینمود و او دلگيرانه به لب صُفّه نشسته خودبهخود گفت: «در اينجا لااقل يَگان كس يافت نمیشود كه آدم با
خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بیوقت، هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند
ما همگی اعتقاد داريم كه بايد خدا را كشف كرد. دريغا كه نمیدانيم همچنان كه در انتظار او به سر میبريم، به كدام درگاه نياز آوريم. سرانجام اين طور نيز میگوييم كه او در همه جا هست؛ هر جا و نايافتنی است
بخوان بیندیش زیر آسمان بزرگ: روزی از روزها، پیرمردی به نوه اش گفت: «من دیگر پیر شده ام و مدت زیادی از عمرم باقی نمانده است. دلم می خواهد پس از مرگم ثروتم به تو برسد؛ اما پیش از انکه این ثروت مال تو شود، باید راز زندگی را پیدا کنی و برایم بیاوری»
آخرین گام در قصهگویی خوب پایان دادن قصه است. قصهگو با کند کردن سرعت بیان و پایین آوردن آهنگ صدای خود، قصه را به پایان میبرد
روزی از روزها دو دوست با یکدیگر به جنگل رفتند. آنها سرگرم گفتوگو و بگو بخند بودند که ناگهان با خرسی روبهرو شدند. یکی از آنها که به شدت ترسیده بود، بالای درختی رفت و میان شاخهها پنهان شد. دیگری که پایین درخت مانده بود