هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
با خود میگفتم از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری؟ هیچ! آنجا که تو به آن پای مینهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود. این شهر دروازهای در زمین داشت و دروازهای دیگر در آسمان و تو در جستوجوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز میشد و جز مردان مر
ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدهام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد. گفت: «روزی سزای او بدهم.» گفت: بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش …
سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان است. هنگامی که کیخسرو در ایران بر تخت نشست، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سرزمینهای دیگر به ایران میتازد. کیخسرو، رستم را
تنیده یاد تو، در تار و پودم، میهن، ای میهن! / بود لبریز از عشقت، وجودم، میهن، ای میهن!
یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و
یادم آمد هان! / داشتم میگفتم: آن شب نیز / سورت سرمای دی بیدادها میکرد / و چه سرمایی، چه سرمایی / بادبرف و سوز وحشتناک/ لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی
با خود میگفتم از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری؟ هیچ! آنجا که تو به آن پای مینهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود. این شهر دروازهای در زمین داشت و دروازهای دیگر در آسمان و تو در جستوجوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز میشد و جز مردان مر
ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدهام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد. گفت: «روزی سزای او بدهم.» گفت: بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش …
سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان است. هنگامی که کیخسرو در ایران بر تخت نشست، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سرزمینهای دیگر به ایران میتازد. کیخسرو، رستم را
تنیده یاد تو، در تار و پودم، میهن، ای میهن! / بود لبریز از عشقت، وجودم، میهن، ای میهن!
یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و
یادم آمد هان! / داشتم میگفتم: آن شب نیز / سورت سرمای دی بیدادها میکرد / و چه سرمایی، چه سرمایی / بادبرف و سوز وحشتناک/ لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی