هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
در وقتی که من در سر سماوار نشسته چاينکِها را با لتَّه تازه میكردم، یک بچه از مهمانخانه برآمده پیش من آمده که به من هم قد، اما از من باریکتر مینمود و او دلگيرانه به لب صُفّه نشسته خودبهخود گفت: «در اينجا لااقل يَگان كس يافت نمیشود كه آدم با
ما کودکان ايران / شاديم و پاک و خندان
در چشمهای ما هست / نور اميد و ايمان
ما مثل غنچه هستيم / امروز در دبستان
فردا شويم يک گل / در باغ سبز ايران
شعر و ترانهی ما / اين است، با ما بخوان
پاينده باد اسلام / جاويد باد ايران
به این داستان گوش کنید و به لحن خواندن آن توجه نمایید. شما هم سعی کنید که داستانی را با لحن مناسب برای دوستانتان بخوانید
گوسفندان، مشغول چرا بودند. پسرک چوپان زیر درختی نشست و شروع به نی زدن کرد. در یک لحظه بره سفید کوچولو از جلوی چشم مادرش دور شد
بهمـن، پسـر همسـایه، توی حیاط خودشـان دور باغچه میگشـت و با آبپـاش کوچک خود، گل هـا و سـبزهها را آب مـیداد. منیـژه، خواهر بزرگ او هم لب حوض نشسـته بود و دندانهایشرا مسـواک میکـرد. همانطور کـه بیحرکـت و خوشـحال بـه نرده تکیـه داده بود...
خاک تشنه تکانی خورد و ذرّات ریز آن جابه جا شدند. جنب و جوشی ناآشنا، زمین تیره را در خود گرفت. موجود تازه، سر از خاک بیرون آورد. جوانه ای در حال به دنیا آمدن بود. جوانه تلاش می کرد سرش را از دل خاک تیره بیرون بیاورد. ذرّات سنگین خاک را کنار
در وقتی که من در سر سماوار نشسته چاينکِها را با لتَّه تازه میكردم، یک بچه از مهمانخانه برآمده پیش من آمده که به من هم قد، اما از من باریکتر مینمود و او دلگيرانه به لب صُفّه نشسته خودبهخود گفت: «در اينجا لااقل يَگان كس يافت نمیشود كه آدم با
ما کودکان ايران / شاديم و پاک و خندان
در چشمهای ما هست / نور اميد و ايمان
ما مثل غنچه هستيم / امروز در دبستان
فردا شويم يک گل / در باغ سبز ايران
شعر و ترانهی ما / اين است، با ما بخوان
پاينده باد اسلام / جاويد باد ايران
به این داستان گوش کنید و به لحن خواندن آن توجه نمایید. شما هم سعی کنید که داستانی را با لحن مناسب برای دوستانتان بخوانید
گوسفندان، مشغول چرا بودند. پسرک چوپان زیر درختی نشست و شروع به نی زدن کرد. در یک لحظه بره سفید کوچولو از جلوی چشم مادرش دور شد
بهمـن، پسـر همسـایه، توی حیاط خودشـان دور باغچه میگشـت و با آبپـاش کوچک خود، گل هـا و سـبزهها را آب مـیداد. منیـژه، خواهر بزرگ او هم لب حوض نشسـته بود و دندانهایشرا مسـواک میکـرد. همانطور کـه بیحرکـت و خوشـحال بـه نرده تکیـه داده بود...
خاک تشنه تکانی خورد و ذرّات ریز آن جابه جا شدند. جنب و جوشی ناآشنا، زمین تیره را در خود گرفت. موجود تازه، سر از خاک بیرون آورد. جوانه ای در حال به دنیا آمدن بود. جوانه تلاش می کرد سرش را از دل خاک تیره بیرون بیاورد. ذرّات سنگین خاک را کنار