هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
ای خدای مهربان! تو را سپاس میگویم که کتاب قرآن را به ما دادی، تا با راهنماییهای آن راه بهتر زندگی کردن
و خوشبختی را بشناسیم.
بچههای عزیز بیایید باهم شنوندهی فایل صوتی نیایش کتاب فارسی باشیم
به نام خداوند رنگین کمان خداوند بخشندهی مهربان
خداوند سنجاقک رنگرنگ خداوند پروانههای قشنگ
بچههای عزیز بیایید با هم به فایل صوتی مربوط به ستایش کتاب فارسی گوش کنیم
دانش آموز عزیز؛ در این فیلم آموزشی در رابطه با شهیدان خلبان عباس بابایی، مصطفی اردستانی، عباس دوران، علی اکبر شیرودی صحبت شده است. داستانهایی از شجاعت، دلیری و شهامت رزمندگان اسلام در دفاع مقدس بیان شده است. شناخت شهدای نیروی هوایی و نقش بسیار مهم آنها
روزی روزگاری خرگوش مهربانی بود که با بقیه خرگوشها فرق داشت. همه خرگوشها گوشهای درازی داشتند اما گوشهای خرگوش مهربان کوتاه بود. او دلش میخواست مثل بقیه خرگوشها گوشهای بلندی داشته باشد اما نمیشد. گوشهای او از اول کوتاه بود
مادر قبل از رفتن مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: مریم جان دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمیگردم. مهمانی که همه دوستش داریم. میدانم که تو هم دوستش داری. پدر هم با خنده گفت: بله مریم جان
روزی از روزها دو دوست با یکدیگر به جنگل رفتند. آنها سرگرم گفتوگو و بگو بخند بودند که ناگهان با خرسی روبهرو شدند. یکی از آنها که به شدت ترسیده بود، بالای درختی رفت و میان شاخهها پنهان شد. دیگری که پایین درخت مانده بود
ای خدای مهربان! تو را سپاس میگویم که کتاب قرآن را به ما دادی، تا با راهنماییهای آن راه بهتر زندگی کردن
و خوشبختی را بشناسیم.
بچههای عزیز بیایید باهم شنوندهی فایل صوتی نیایش کتاب فارسی باشیم
به نام خداوند رنگین کمان خداوند بخشندهی مهربان
خداوند سنجاقک رنگرنگ خداوند پروانههای قشنگ
بچههای عزیز بیایید با هم به فایل صوتی مربوط به ستایش کتاب فارسی گوش کنیم
دانش آموز عزیز؛ در این فیلم آموزشی در رابطه با شهیدان خلبان عباس بابایی، مصطفی اردستانی، عباس دوران، علی اکبر شیرودی صحبت شده است. داستانهایی از شجاعت، دلیری و شهامت رزمندگان اسلام در دفاع مقدس بیان شده است. شناخت شهدای نیروی هوایی و نقش بسیار مهم آنها
روزی روزگاری خرگوش مهربانی بود که با بقیه خرگوشها فرق داشت. همه خرگوشها گوشهای درازی داشتند اما گوشهای خرگوش مهربان کوتاه بود. او دلش میخواست مثل بقیه خرگوشها گوشهای بلندی داشته باشد اما نمیشد. گوشهای او از اول کوتاه بود
مادر قبل از رفتن مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: مریم جان دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمیگردم. مهمانی که همه دوستش داریم. میدانم که تو هم دوستش داری. پدر هم با خنده گفت: بله مریم جان
روزی از روزها دو دوست با یکدیگر به جنگل رفتند. آنها سرگرم گفتوگو و بگو بخند بودند که ناگهان با خرسی روبهرو شدند. یکی از آنها که به شدت ترسیده بود، بالای درختی رفت و میان شاخهها پنهان شد. دیگری که پایین درخت مانده بود