هنوز هیچ مطلبی وارد نشده!
هیچ نتیجهای برای جستجوی شما یافت نشد.
آخرین عناوین
در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.ماهیان این سخن بشنودند؛ آن که حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک روی به کار آورد و از آن جانب که
ای دوست! چند به دنيا رغبت كنی و با خلق در راه طلب او تجارت كنی؟ رو درمان كار خود كن و اگر معاملت میكنی، با حق كن، كه تا خلق، سود خود نبيند، با تو معاملت نكند!
دلم میخواهد بر بالهای باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بیکران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرودآیم
اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گردهای بیش نبود. چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد، بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت رفت. تا آخرالامر بر آن قرار گرفت که
یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و
تیرانا! من از طبیعت آموختم که همانند با درختان بارور بیآنکه زبان به کمتر داعیهای گشاده باشم، سراسر کرامت باشم و سراپا گشاده دستی، بیهیچ گونه چشمداشتی به سپاسگزاری یا آفرین. تو نیز تیرانا
در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.ماهیان این سخن بشنودند؛ آن که حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک روی به کار آورد و از آن جانب که
ای دوست! چند به دنيا رغبت كنی و با خلق در راه طلب او تجارت كنی؟ رو درمان كار خود كن و اگر معاملت میكنی، با حق كن، كه تا خلق، سود خود نبيند، با تو معاملت نكند!
دلم میخواهد بر بالهای باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بیکران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرودآیم
اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با ایشان از وجه زاد و توشه، گردهای بیش نبود. چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد، بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت رفت. تا آخرالامر بر آن قرار گرفت که
یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و
تیرانا! من از طبیعت آموختم که همانند با درختان بارور بیآنکه زبان به کمتر داعیهای گشاده باشم، سراسر کرامت باشم و سراپا گشاده دستی، بیهیچ گونه چشمداشتی به سپاسگزاری یا آفرین. تو نیز تیرانا