از نصیحتهایش بدم نمیآمد اما راستش گاهی وقتها دوست داشتم او هم به حرفهای من گوش کند. رفتم در خانهشان و در زدم. گفت کمی صبر کنم تا بیاید. کمی ایستادم ولی خبری نشد. از همان پشت در فریاد زدم: زود باش! چرا معطل میکنی؟ قارون دوباره مال و منالش را سوار مرکبها کرده و در شهر به نمایش گذاشته است. در را باز کرد و گفت: این همه عجله برای تماشای مال و منال قارون است؟ برویم که چه بشود؟ اگر او آدم خوبی بود، به حرفهای پیامبرمان موسی گوش میداد.