وقتی از مدرسه آمدم، برادر بزرگترم را دیدم. او با دوستانش کوچه را با لامپهای رنگارنگ تزیین کرده بودند. سرود زیبایی شنیده میشد. آنها به رهگذران شربت و شیرینی میدادند.
ادامه