وقتی کلاس اول بودم، یک روز مدادم را گم کردم. ناراحت شدم و گریهام گرفت؛ اما او نوازشم کرد و به من یک مداد دیگر داد. آن روزها، گاهی در مدرسه دلم برای مادرم تنگ میشد. او با من و دوستانم بازی میکرد و ما سرگرم میشدیم. وقتی وارد مدرسه شدم، چیز زیادی نمیدانستم؛ اما امروز میتوانم بخوانم، بنویسم، حساب کنم و ... . او خیلی زحمت میکشد. او خیلی داناست. او هنوز هم مرا خیلی دوست دارد.