X
مقالات و محتوا > نتایج جستجو
آخرین عناوین
0
97
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس یازدهم - يک نامۀ جنجالی)

همين که خواهرم از مدرسه آمد، قبل از اينکه لباس‌‌هايش را عوض کند،‌ من و مادر و برادر و خواهرم را با ذوق و شوق صدا زد و گفت: بياييد که می‌خواهم يك چيزی برايتان تعريف کنم. ما هم دورش جمع شديم و او با هيجان شروع کرد به تعريف کردن: امروز حاج آقا محمدی به مدرسۀ ما آمده بود و قرار بود بعد از نماز،‌ برايمان سخنرانی کند. نماز که تمام شد، در آخر نمازخانه همهمه‌‌ای برپا شد. يکی با صدای بلند می‌گفت: به نظرم دادن اين نامه اهانت به حاج آقاست
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
0
51
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس دوازدهم - وضو با دست پانسمانی)

مردم زودتر از همیشه به مسجد آمده بودند. حاج آقای محمدی به مسافرت رفته بود و آن شب بنا بود بعد از یک ماه به مسجد بیاید. مردم می‌گفتند حاج آقا هم مدافع حرم شده است. در این مدت یکی از دوستان روحانی‌اش به جای او به مسجد می‌آمد. مردم دلشان برای حاج آقا تنگ شده
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
0
16
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس دهم - حکم دست و زبان)

نماز جماعت تمام شده بود و زن دم در مسجد ایستاده بود. گریه می‌کرد اما مراقب بود کسی متوجه نشود. حاج آقای محمدی به در مسجد نزدیک می‌شد و همزمان گریۀ آهستۀ زن هم تبدیل به هق هق شد. حاج آقا متوجه شد و با نگاهش به مردم فهماند کمی از آنها فاصله بگیرند. دور حاج
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
0
22
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس نهم - کلاس احکام در تاکسی)

سوار تاکسی بودم. مرد جوانی روی صندلی جلو نشسته بود و راننده هم زیر لب آواز می‌خواند... مرد جوان به راننده نگاهی کرد. پیدا بود حوصلۀ شنیدن صدای سوزناکش را ندارد. راننده هرکسی را کنار خیابان می‌دید، سرعتش را کم می‌کرد تا ببیند مسیرش به مسافر می‌خورد یا نه
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
0
28
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس هشتم - کوچک های بزرگ)

مش رجب که خواروبار فروش محله و دوست صمیمی پدرم است مرا دوست دارد. گاهی که به مغازه‌اش می‌روم، می‌گوید اگر وقت داری، پیش من بمان و کمکم کن. او پدر شهید است و مردم خیلی قبولش دارند. عکس پسرش را به دیوار مغازه‌اش نصب کرده و زیرش نوشته «شادی روح شهیدان صلوات»
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/28
0
22
0

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس هفتم - گربه بازی و حق حیوان)

تو راه مسجد میو میوی یک گربه رشتۀ افکارم را پاره کرد. دیدم که سه نفر از بچه‌های محله یک بچه گربه را گرفتند و مثل توپ به طرف هم پرت می‌کنند. آن را روی هوا می‌گیرند و باز برای یکی دیگر پرت می‌کنند. گاهی بچه گربه از دست یکی از بچه‌ها به زمین می‌افتاد و صدایش
گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/27

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس یازدهم - يک نامۀ جنجالی)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
همين که خواهرم از مدرسه آمد، قبل از اينکه لباس‌‌هايش را عوض کند،‌ من و مادر و برادر و خواهرم را با ذوق و شوق صدا زد و گفت: بياييد که می‌خواهم يك چيزی برايتان تعريف کنم. ما هم دورش جمع شديم و او با هيجان شروع کرد به تعريف کردن: امروز حاج آقا محمدی به مدرسۀ ما آمده بود و قرار بود بعد از نماز،‌ برايمان سخنرانی کند. نماز که تمام شد، در آخر نمازخانه همهمه‌‌ای برپا شد. يکی با صدای بلند می‌گفت: به نظرم دادن اين نامه اهانت به حاج آقاست

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس دوازدهم - وضو با دست پانسمانی)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
مردم زودتر از همیشه به مسجد آمده بودند. حاج آقای محمدی به مسافرت رفته بود و آن شب بنا بود بعد از یک ماه به مسجد بیاید. مردم می‌گفتند حاج آقا هم مدافع حرم شده است. در این مدت یکی از دوستان روحانی‌اش به جای او به مسجد می‌آمد. مردم دلشان برای حاج آقا تنگ شده

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس دهم - حکم دست و زبان)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
نماز جماعت تمام شده بود و زن دم در مسجد ایستاده بود. گریه می‌کرد اما مراقب بود کسی متوجه نشود. حاج آقای محمدی به در مسجد نزدیک می‌شد و همزمان گریۀ آهستۀ زن هم تبدیل به هق هق شد. حاج آقا متوجه شد و با نگاهش به مردم فهماند کمی از آنها فاصله بگیرند. دور حاج

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس نهم - کلاس احکام در تاکسی)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/29
سوار تاکسی بودم. مرد جوانی روی صندلی جلو نشسته بود و راننده هم زیر لب آواز می‌خواند... مرد جوان به راننده نگاهی کرد. پیدا بود حوصلۀ شنیدن صدای سوزناکش را ندارد. راننده هرکسی را کنار خیابان می‌دید، سرعتش را کم می‌کرد تا ببیند مسیرش به مسافر می‌خورد یا نه

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس هشتم - کوچک های بزرگ)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/28
مش رجب که خواروبار فروش محله و دوست صمیمی پدرم است مرا دوست دارد. گاهی که به مغازه‌اش می‌روم، می‌گوید اگر وقت داری، پیش من بمان و کمکم کن. او پدر شهید است و مردم خیلی قبولش دارند. عکس پسرش را به دیوار مغازه‌اش نصب کرده و زیرش نوشته «شادی روح شهیدان صلوات»

تعلیمات دینی - از من تا خدا: پایه هفتم (درس هفتم - گربه بازی و حق حیوان)

گروه محتوای رشد
گروه محتوای رشد
1402/08/27
تو راه مسجد میو میوی یک گربه رشتۀ افکارم را پاره کرد. دیدم که سه نفر از بچه‌های محله یک بچه گربه را گرفتند و مثل توپ به طرف هم پرت می‌کنند. آن را روی هوا می‌گیرند و باز برای یکی دیگر پرت می‌کنند. گاهی بچه گربه از دست یکی از بچه‌ها به زمین می‌افتاد و صدایش

برچسب‌ها:
نویسندگان